سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه بنده خالصانه توبه کند، خداوند او را دوست بدارد و گناهانش را در دنیا و آخرت بر او بپوشاند . [امام صادق علیه السلام]

غمنامه

سلام

میگن هرچه میخواهد دل تنگت بگو::::

حالا به چه علت ؟ نمیدونم !!!!! شاید واسه خاطر اینکه :

دلم به وسعت یه دریا تنگه !!! دلم میخواد حرف بزنم ولی نمیتونم...موقع حرف زدن لال میشم

تا عاشق نشوی غم عشق ندانی <<< این حرفو من همیشه مسخرش میکردم و به آدمایی که بیخودی دل میبستن میخندیدم... نمیگم عاشقم .. نمیگم عشق کورم کرده ...

نمیدونم ....

می دونی , یه لحظه هایی توی زندگی هست که تا حسش نکنی , نمی فهمیش , باورش نمی کنی ...

یه لحظه هایی توی زندگی هست که هیچ وقت یادت نمی ره ...

مثل یه نگاه آخر , مثل یه لبخند آشنایی , مثل یه احساس نفرت که توی یه لحظه به سراغت

 می یاد و 

 تا  آخر عمرت می مونه و یادت نمی ره , می فهمی؟

لحظه هایی رو توی زندگی پیدا می کنی که هیچ وقت نمی تونی از دستشون بدی و فراموششون

کنی , حتی هیچ وقت نمی تونی اون اوجی که توی یه لحظه بهش رسیده بودی رو دوباره حس کنی .

حالا خوب یا بدش مهم نیست ... مهم یه لحظه است که مزه ی یه حس عمیق رو می چشی و اون وقته

که می شه گفت : باورش کردی , درکش کردی ...

وقتی که زندگی آرومه , وقتی چیزهایی داری که از داشتنشون لذت می بری , همیشه یه چیزی یادت

می ره ... اینکه ممکنه دیگه نداشته باشیشون!

وقتی همه چی سخته , وقتی داری از زندگی زجر می کشی , وقتی توی یه دنیا احساس می کنی

تنهایی و هیچکس پیدا نمی شه که دردت رو بفهمه یا کمکت کنه , وقتی ذلیل می شینی روبه روی

خودت , جلوی آینه و نمی دونی چرا داری تقاص کاری رو پس می دی که نمی دونی ...چرا داری مثل یه

مجرمی که گناه کرده , شکنجه می شی , اونم از یه گناهی که نمی دونی چیه ... همیشه یه چیزی

هست که ...

دلت می خواد یه چیزی راحتت کنه ...

 دلت می خواد کمکت کنه...

یه پشنیبان...

یه پناهگاه...

یه باور!

شاید عشق مقدس باشه

شاید عشق زلال و پاک باشه

ولی این عشق من هیچی نیست جز نوشته هایی متتد که با هر بار خوندنشون گر میگیرم و احساس سبکی بهم دست میده....

عشق ... چه واژه بی مفهومی ... اصلا ازش خوشم نمیاد

کاش هنوز همون دخترک شیطون یه دنده بودم که به هیچ چیز جز خوشیش فکر نمیکرد

 

کاش کاش کاش ......

 

دلم گرفته .... هوای گریه دارم .... ولی چشمام کمکی بهم نمیکنه.....

کاش زودتر بباره ... تا دوباره آسمون دلم آفتابی بشه

 دلتنگی ها که هر چی بگم تمومی نداره . پس بی خیال دلتنگی.

از بس که غصه خوردم و واسه این و اون نالیدم هم خودم خسته شدم هم بقیه

از دستم خسته شدن

توی زندگیم آموختم که گاهی اوقات از کسایی که انتظار داری تا هنگام شکست یاریت کنن سخترین ضربه رو می خوری...... حالا چه اون عزیزترین ها خونوادت باشن چه یه دوست چه حتی عشقت یا........... پس باید صبور باشم............

                   

همیشه شنیده ام: بهترین نعمت فراموشی است ...

اما هنوز برای من نه!

نمی دونم چرا همه جزئیات زندگی باید ابنجوری تو ذهن من بمونه ...

اونقدر بمونه که ...

سخته که بتونی کسی رو ببخشی که همهء بچگی  و نو جوونی .. سالهای آغاز جوونیت رو ازت گرفته.

سخته که بتونی کسی رو ببخشی که  ...

مهم نیست..

از نعمت فراموشی بی بهره مانده ام .. اما خاموشی را به خوبی آموخته ام!

 

از کسانی نوشته بود که وقتی دستت را برای دوستی می فشارند با دست دیگر خنجری در پشتت
 
می زنند ...

از کسانی نوشته بود که کینه های خود را در لبخند های مهربان خویش پنهان می کنند ......

و من چه آشنا یافتم این حس را که سالهاست و بارهاست تجربه می کنم!

و من گر چه همیشه از طناب های پنهان و دشنه های نهان ترسیده ام اما اسیرشان مانده ام تا امروز

و من ...

دیگر دوستی را تمام کنیم! بهتر است ...

 

**********************

 
گرچه ظاهرم قناری بود .. ولی لال بودم ...

مرا بگذار و بگذر اگر پی آوازی آمده ای...




محمد ::: یکشنبه 86/2/30::: ساعت 10:48 صبح

چرا ما ادما این جوری هستیم؟

تا کی میخواییم راجع به ظاهر ادما قضاوت کنیم

چرا فکر می کنیم کسی که همیشه لبخند رو لبش داره

غصه نداره ،تنهایی نداره،یا این چیزا رو درک نمی کنه

برای چی به کسی که سالی یه بار اونم به زور می خنده و یا کسی که جواب ادمو به زور میده میگیم

به به چه سنگین و باوقاره و اونوقت کسی رو که به ساده ترین چیز میخنده و

کسی رو که انرژی یه لبخند رو به دیگران میده میگیم سبک و جلف !

 چرا کسی که ساده به زندگی نگاه میکنه به نظرمون احمق میاد؟

ولی عوضش ادمی رو کلک میزنه و دروغ میگه رو زرنگ و تیز میدونیم !

 

واقعا چرا اینجوریه ؟ شما میدونین ؟؟

 

این منم ...


گمشده ای میان آدمهایی از جنس سنگ !!!



این منم ...


همان دیوانه ای که " حرف آخرش " را ،


هیچکس جز خدا نفهمید ..........

امروز را به تو معلم زندگانیم که ابتدا عشق

 و سپس .... بی وفایی رابه من آموختی

 تبریک می گویم .....




محمد ::: یکشنبه 86/2/30::: ساعت 10:48 صبح

فرا رسیدن سال نو را به شما تبریک میگم امیدوارم سال خوبی در پیش رو داشته باشید وبهترین آرزو ها را برای شما و خانواده محترمتان در این سال دارم.

...هیچکس نمی داند آنچه را که تو در دل داری و نمی فهمد

و هیچکس نمی بیند آنچه را که تو می بینی

!ببین که یک عاشق اینجا چگونه می سوزاند

!خراب می کند آنچه را که ساخته و لحظه یی بعد بی تفاوت از کنار آنچه سوزانده می گذرد

!حتی دریغ از یک افسوس

...او یک عاشق(؟!) است

.دروغ رسم عاشق های زمینی ست

.شکستن رسم عاشق های زمینی ست

.سوزاندن رسم عاشق های زمینی ست

و همیشه کسی هست که دنیایت را خراب کند

وهمیشه بارانی هست تا روزهای آفتابیت را خراب کند

!همیشه.همیشه باران می آید اما کسی در باران نمی آید

...و تو هرگز زیر باران به کسی نمی رسی

می بینی ستاره؟

...!اینجا حتی قصه ها هم دروغ می گویند

.اینجا هر نگاهی هر لبخندی هر وجودی مشق دروغ است

.همیشه کسی هست که آنچه را ساختی ـبا دست هایت ـ خراب کند

همیشه کسی هست که بشکند آنچه را که در وجود توست ـ قلبت را ـ

همیشه کسی هست که دلبسته ی شکستن تو باشد و عاشق خرد شدنت

می بینی ستاره؟

!دنیا جای ماندن نیست

.همه ی زندگی دروغ است

!و دروغ خود زندگیست

دنیا جای ماندن نیست

...و مرگ خوشترین سازی ست که غم هایم را در آن می نوازم

از فرانکفورت مینویسم.....................

اینجا همه چیز عالیه و دوست داشتنی......

کلی حرف هست که سر فرصت میگم براتون......

فعلا خداحافظ




محمد ::: یکشنبه 86/2/30::: ساعت 10:48 صبح

                

عجب رسمیه رسم زمونه

قصه ی برگ و باد خزونه

میرن آدما , از اونا فقط

خاطره هاشون به جا میمونه

کجاست اون کوچه؟ چی شد اون خونه؟

آدماش کجان؟ خدا میدونه

بوته ی یاس باباجون هنوز

گوشه ی باغچه , توی  گلدونه

عطرش پیچیده تا هفت تا خونه

خودش کجاست؟ خدا میدونه

میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا میمونه

 

بعد از مدتها دلم گرفت ! اینم یه موضوع تکراری برای وبلاگم.باید گریه کرد تا سر حد مرگ تا انتهای دنیا...

گریه کن گریه قشنگه , گریه سهم دله تنگه

آی قصه قصه قصه, نون و پنیر و پسته , یه  دختری نشسته , توی اتاقی خسته ,  آی قصه قصه قصه, دختری دلشکسته, با کوله باری غصه ,آی قصه قصه قصه , دخترکم گریه کن , غم هاتو باز رها کن ,آی قصه قصه قصه, دختری خوب و خسته , یه گوشه ای نشسته , با یک دل شکسته , شعری از غم مینویسه, آی قصه قصه قصه, دخترک شکسته , از همه کس گسسته ,با چشمهای نشسته , توش اشک غم نشسته,آی قصه قصه قصه ,یه قصه ی پر غصه , که توش دلا شکشته , از غم دلم شد خسته , یه بغضی تلخ و سنگین روی دلم نشسته...

گاهی آروز میکنم ای کاش هرگز به دنیا نیامده بودم...روزی 100 بار

امیدوارم اتفاقی بیفته تا تمام غصه های دلم رو یک جا فراموش کنم...دلم میخواد فقط یک روز نه یک ساعت رو بدون دلتنگی و غم و غصه بگذرونم...انقدر غصه خوردم تا شاعر هم شدم..شاید واقعا شادی حرومه؟!

دیگه تمومه          شادی حرومه       

 

 




محمد ::: یکشنبه 86/2/30::: ساعت 10:48 صبح

قرار بود دیگه اینجوری نشم اما شدم. تقصیر خودم نبود. ایندفعه واقعا تقصیر خودم نبود

یعنی الان کسی پیدا می شود که دلش بیشتر از من یا حتی اندازه من گرفته باشد؟کسی هست که بیشتر از من احساس تنهایی کند و نداند که چگونه از این حس رها شود و هر کاری که به ذهنش می رسد انجام دهد اما بازهم نشود؟؟؟؟

کسی پیدا می شود که به اندازه من امکانات داشته باشد که از این حس مزخرف و زجر دهنده رهایی یابد اما نداند چگونه؟

تنهایم تنها تر از انچه که بتوانی حدسش را بزنی تا کنون آدمی را مثل خودم ندیدم که سخت دیگران را بپذیرد سخت خودمانی شود. من اندوهگینم ناراحت و غصه دار اما نمی دانم دلیلش چیست . من افسرده ام و همین باعث می شود که مدتی طولانی بدون یک کلمه در جمعی می نشینم و فقط گوش می دهم و اطرافیان خیال می کنند من بیش از اندازه مغرور و خودخواهم.

من شکسته ام . هم شکسته و هم شکستنی. شکستنی تر از آنچه بتوانی فکرش را بکنی. من بارها شکسته ام اما بی صدا از درون شکسته ام و هیچکس حتی متوجه ترک خوردن روحم نشد. حتی نزدیکترینم

من دست ندارم هیچکس را دوست ندارم. این جمله را کاملا جدی گفتم. دوست نداشتم و از دیشب تصمیم گرفتم هرگز دوست نداشته باشم.هیچکس را - هرگز. من خودم را هم دوست ندارم مدتهاست که خودم را فراموش کرده ام.

من هیچ دلخوشی ندارم . به چه دل خوش کنم؟ به مانتویی که تازه مد شده به ماشینی که آرزو دارم داشته باشم ؟ به پول؟ به تحصیلاتم؟ که چه/؟؟ گیرم که من دارای بیشترین ثروت زیباترین اتومبیل و بهترین کار باشم آخرش که چه؟

وقتی هیچ خبر تازه ای نیست وقتی چیزی برای خوشحالی وجود ندارد وقتی مدتهاست که از ته دل نخندیدی و حتی هیچ انگیزهای برای دقیقه  بعدی زندگیت نداری. وقتی همه اطرافت حصار می بینی احساس خفگی می کنی و فقط دلت قدم زدن می خواهد بدون اینکه به چیزی بیاندیشی و از همه وحشتناکتر وقتی نمی توانی پا بیرون بگذاری و بروی و بروی و بروی و انقدر بروی که مکان و زمان را گم کنی . چشم باز میکنی و میبینی روی همین صندلی روبروی مانیتور نشسته ای و همه خیالی زیبا بوده در ذهنت و اشک جام چشمانت را پر می کند آنقدر پر که لبریزش می کند روی گونه. احساس خفگی خفه ات می کند احساس درماندگی می کنی و پوچی. واقعا چه باید کرد؟ الان به این فکر می کنم که در این موقعیت چه باید بکنم؟چرا درمانده شدم من. چرا حالم خراب است؟

 




محمد ::: یکشنبه 86/2/30::: ساعت 10:48 صبح

 
 

نکته ای برای اندیشیدن
آنچه که هستی هدیه خداوند به توست و آنچه که می شوی ، هدیه تو به خداوند. پس بی نظیر باش

این دیگه فکر نداره
وقتی میشنوی میگه:تو برو باهام نمون حتی اسممُ نیار


اگه یک شبِ دیگه
زیر بارونا قدم زدی بدون
که تمام فکر من پیش تو بود
مثل تو تو زندگیم هیشکی نبود

میدونی؟!                                                                                                                         حرفی ندارم اگه زمزمه هامون شده یخ تو دلامون
میدونی؟!                                                                                                                          جایی ندارم جز امشب زیر بارون برم پیش خدامون

***

پیوست?: دنیای غریبیست نازنین...واقعا" هم، دنیای غریبیست

پیوست?: از اول هم قرار نبود پست امروزم اینجوری باشه...اما دیشب فهمیدم که چیزای خیلی مهم دیگه ای هم هستن که من اونها رو فراموش کرده بودم

راستی نظرتون راجع به تغییرات قالب وبلاگ چیه؟




محمد ::: یکشنبه 86/2/30::: ساعت 10:48 صبح

چند وقت پیش ( خیلی وقت پیش ) عکسی رو تو اینترنت دیدم که با دیدن اون عکس قلبم درد گرفت !

اون عکسو خیلی ها ممکنه که دیده باشن ! اما امروز ادامه اون عکسها رو دیدم و امروز هم قلبم درد گرفت !

حکایت عکسها، حکایت یه عشق واقعیه ! عشقی که پس از مرگ هم پابرجاست !

چند نفرو می شناسین که واقعا به هم عشق می ورزن؟

  

در غروب یه روز شنبه غمگین، پرنده ای که برای پیدا کردن غذا، راهی طولانی رو سپری کرده بود، در مسیر بازگشت هنگام عبور از اتوبان با ماشینی در حال حرکت برخورد می کنه و می میره !

 

پرندگان هم احساس دارن ! پرنده دیگری ( احتمالا جفت پرنده مرده ) با دیدن این صحنه با هل دادن پرنده مرده به جلو سعی می کنه که به اون کمک تا از وسط اتوبان خارج بشه و تا از اونجا دور بشن !
 
مدتی نمی گذره که اتومبیلی دیگه ای به سمت پرنده مرده می یاد و اونو به وسیله باد چند قدم اون طرفتر پرتاب می کنه ، بطوریکه پرنده مرده به پشت میفته ! پرنده دومی دوباره سعی خودشو آغاز می کنه و می خواد که اونو برگردونه که بتونه پرواز کنه و از اونجا نجات پیدا کنه !
  
پرنده دومی وقتی اونو بر می گردونه فریاد می زنه که : چرا بلند نمیشی؟!
(این همون عکسیه که تو اینترنت قبلا دیده بودم و بودید ! )
 
اما پرنده مرده دیگه صدای اونو نمی شنوه ! پرنده دومی بازهم سعی می کنه که پرنده مرده رو از جاش بلند کنه !
 
ماشینها یکی پس از دیگری در حال عبور از کنار پرنده مرده بودن و هر کدوم از اونا به سمتی پرتاب می کردن و پرنده دومی به سرعت اونو دوباره به حالت اولش بر می گردوند تا بتونن از اونجا فرار کنن !
  
پرنده دیگه ای نزدیک پرنده دومی می شه و می گه که اون مرده و دیگه باید ازش دل بکنی ! اما پرنده دومی به یاد روزهایی که باهم داشتن بازهم تلاششو می کنه تا یه بار دیگه بتونه پرواز زیبای اونو دوباره ببینه !
  
پرنده عاشق همه انرژی خودشو مصرف می کنه ! اما ...
 
عکاس این عکسها می گه که دیگه نتونسته عکس دیگه ای ازونا بگیره اما دیده که پرنده عاشق جسد معشوقشو به کنار جاده برد و در کنار درختی مدتی برای او گریست و سپس جدایی تلخی بین اونا بوجود اومد ..........
آیا آدما هم می تونن همچین کار مشابهی رو انجام بدن ؟ ...
 



محمد ::: یکشنبه 86/2/30::: ساعت 10:48 صبح

 

خودم همیشه به همه میگم سعی کنیدزندگی  خودتونو دوست داشته باشید

توی همه مشکلات خودتونو مقصر ندونیدو بخاطر همه چیز خودتونو سر زنش نکنید

چون اینجوری خودتونو و ارامشتونو از بین میبریدو............................

اما هیچوقت هیچ یک از این حرفا رو به خودم نگفتم تا........................

توی همه مشکلات اجتماعی و خوانوادگی تنها کسی که مقصر بوده من بودم

چه از طرف خودم وچه از طرف بقیه و بازم چراشو نمی دونم

بخاطر همه کارهای کرده ونکرده خودمو سرزنش میکنم و هیچکس نیست که بگه این کارو با خودت نکن

همیشه ارامشمو بخاطر همه وهمه به هم میزنم و بجاش بغض و ناراحتی و شکنجه روحی رو جایگزین میکنم

بدون  اینکه  کسی  مخالفتی  نشون  بده

چون این حق منه و مثل همیشه من مقصرم...............................

میدونید من کسی هستم که همه چی تو زندگیش داره ولی در عین حال هیچی نداره

این خیلی درداوره که همه ا طرافیانت پیشت باشن ولی تو حتی اونا رو احساس نمی کنی

چرا ؟چرا؟جرا؟

این سوالو خیلی برا خودم تکرار میکنم ولی هیچ جوابی براش ندارم

چرا من باید همیشه به یاد همه باشم ولی یک نفر فقط یک نفر هم به یاد من نباشه منو درکم نکنه

بخدا منم انسانم منم ناراحت میشم منم از زندگی سیر میشم منم احتیاج به همدردی دارم

چرا من باید همیشه برا همه سنگ صبور باشم ولی هیچکس از من نپرسه چته؟ چرا ناراحتی؟

من چقدر تو زندگیم چرا دارم خدایا

چرا؟اخه چرا؟

باز هم من و تنهایی*باز هم من و تنهایی

تنها دوست و همدمی که هیچ وقت و در هیچ شرایطی منو تنهام نمی ذاره

وبهم وفاداره.............تنهایی خودمه.................

نمی دونم شاید یه جورایی به این تنهایی هام و به این دلتنگیهام

وابسته شدم

این دو همیشه با من هستند و خواهند ماند       تنهایی و دلتنگی

من هیچ حقی ندارم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




محمد ::: یکشنبه 86/2/30::: ساعت 10:48 صبح


 
عاشقانه دفتر عشق را باز کن و از ته دل بخوان متنهایم را...

دفتر عشق...
به عشق تو می نویسم تا بخوانی و این قلب عاشق مرا باور کنی...
 
با چشمهای خیس می نویسم که دوستت دارم تا تو نیز با چشمهای خیس بخوانی و
 
احساس مرا از ته قلبت درک کنی ....
 
با دلی عاشق می نویسم که عاشقانه با تو می مانم ، و می نویسم که اینها تنها یک
 
نوشته نیست بلکه احساس قلبی من است عزیزم....
 
می نویسم تا بخوانی و به عشق من افتخار کنی ... با دلی پاک ، صادقانه و یکرنگ می
 
نویسم که خیلی دوستت دارم ....
 
می نویسم تا شبها با خواندن درد دلهای عاشقانه ام به خواب روی و خواب فرداهای با
 
هم بودنمان را ببینی...
 
به عشق تو می نویسم و با یاد و خاطرات تو زندگی می کنم عزیزم...
 
از تو می نویسم ، چون که تو لایق  احساسات عاشقانه منی بهترینم....
 
به تو ، قلب پاک تو و عشق مقدست افتخار می کنم و تا ابد تو را در قلب خویش اسیر
 
 نگه می دارم...
 
راضی باش به این اسارت ، با خون عاشقی و عطر نفسهایم تو را در  زندان قلبم زنده
 
نگه می دارم...
 
با دلی عاشقتر ، می نویسم که عشق تو پاکترین عشق دنیاست و با قلمی به رنگ
 
سرخ در دفتر عشقم می نویسم که خیلی دوستت دارم ای هم نفس من....
 
این دفتر عشقم با تمام احساسات عاشقانه اش تقدیم به تو ... تو لایق این دفتر عشقی
 
 ، صادقانه آن را به تو هدیه می دهم .....  هر شب صفحه ای از دفتر عشق را باز کن ،
 
بخوان هر آنچه که از تو گفته ام و با احساس آرامش عشق بخواب .....
 
تمام صفحات این دفتر عشق را ورق بزن ، جای قطره های اشکم را در هر صفحه از آن
 
 ببین!
 
حالا تو نیز با چشمان خیس این دفتر عاشقانه را بخوان و مرا باور کن.........
 
به عشق تو می نویسم ، می نویسم در این دفتر عشق از تو و آن قلب مهربانت
 
عزیزم...
 


 
ای کاش ...!

کاش می دانستی چقدر تو را دوست دارم....
 
کاش می دانستی که تمام زندگی منی و بدون تو این زندگی برایم زیبا نیست...
 
کاش می دانستی شب و روز ، لحظه به لحظه به یاد تو هستم
 
 ، با یاد تو زندگی می کنم و به عشق تو نفس می کشم عزیزم...
 
کاش می دانستی چقدر برای من عزیزی ...
 
اگر می دانستی هیچگاه خنجر سرد در این دل عاشقم فرو نمی کردی!
 
اگر می دانستی هیچگاه طاقت دیدن اشکهای مرا نداشتی عزیزم!
 
کاش می دانستی که تو تمام هستی منی و این دنیا را بدون تو نمی خواهم!
 
عزیزم باور کن که دوستت دارم ، بیشتر از آنچه که تصور می کنی !
 
باور کن این قلب عاشقم تنها به عشق تو می تپد و تنها یک نام
 
و آن هم نام مقدس تو در آن حک شده است...

 

 
عشق من یک عشق  پاک است ، عشقی که جدا از عشقهای این زمانه است...
 
نه هوس در آن است و نه دروغ ! با تو یکرنگ بوده ام و یکدل نیز می مانم و یکصدا از
 
اعماق قلبم در میان این همه عاشقان فریاد می زنم ای بهترینم خیلی دوستت دارم...
 
عشق من یک عشق مقدس است ، عشقی که با این فاصله ای
 
 که بین ما است زیباتر و مقدس تر از هر زمان است....
 
به تو ایمان دارم ای نازنینم ، و همچو خدای خویش در برابرت سجده
 
می زنم و تو را می پرستم ....
 
کاش می دانستی که این حرفهایم از ته دل است ، نه قصه است و نه احساس من ،
 
اینها دردهای  این دل عاشق من است....
 
اگر می دانستی که بدون تو نفس کشیدن برای من محال است با عطر نفسهایت مرا
 
عاشقتر می کردی ، اگر می دانستی که یک لحظه نیز طاقت شکستن این قلب بی
 
طاقتم را ندارم مرا با عشقت شکنجه نمی دادی ، اگر می دانستی که در این دنیای
 
بزرگ در میان اینهمه عاشقان تا این لحظه در عشق تو سوخته ام و به عشقت وفادار
 
مانده ام هیچگاه مرا در آتش عشقت نمی سوزاندی!
 
بسوزان عزیزم ، بازی کن با این بازیچه سرخ رنگ ؛ اما مرا تنها نگذار ،
 
 مرا دوباره در به در این دنیای بی محبت نکن که بدجور عاشق تو هستم
 
و دیوانه وار تو را دوست دارم ای بهترینم..... کاش می دانستی ، کاش
 
 قدر این قلبی که دیوانه وار تو را دوست دارد را می دانستی .... ای کاش ...

 


 




محمد ::: شنبه 86/2/29::: ساعت 3:36 عصر

 

عاشقانه بنویس تا عاشقانه دفتر عشق را بخوانیم


 
حس عاشقانه


 
چه لحظه زیبایی است آنگاه که تو در کنارمی....
 
چه گرمایی دارد آن دستان مهربانت ...
 
آن لحظه که در کنارمی احساس میکنم که به تنها آرزوی زندگی ام رسیده ام...
 
دلم میخواهد برای همیشه و تا ابد در کنار تو باشم و با گرمای عشق تو زندگی کنم
 
عزیزم... حتی یک لحظه نیز طاقت دوری تو را ندارم ای بهترینم...
 
چه آرامشی دارم آنگاه که سرم را بر روی شانه های مهربان تو میگذارم و تو نیز مرا
 
نوازش میکنی و به من میگویی که دوستم داری....
 
لحظه ای که در کنار تو هستم ، لحظه ای است که به اوج عشق می رسم و با تمام
 
وجود عشق را حس میکنم!
 
عاشقانه تو را در میان آغوش خویش میگیرم و برایت اشک میریزم و التماست میکنم که
 
  هیچگاه مرا تنها نگذاری !
 
این قلب عاشقم بدجور به وجود تو نیاز دارد و دستانم تشنه گرفتن
 
 آن دستان گرم تو می باشند!
 
چه لحظه عاشقانه ای است ، آنگاه که تو در آغوشمی و به من عشق
 
 و محبت می رسانی !
 
در کنار تو بودن را برای همیشه میخواهم و میدانی که با عطر نفسهایت زنده ام!
 
کاش برای همیشه در کنارم بودی و هیچگاه حتی یک لحظه نیز از من دور نمی شدی!
 
زندگی برایم با وجود تو زیباست و آنگاه که در کنار تو هستم زیباترین لحظه زندگی ام
 
خواهد بود .... آن لحظه است که دلم میخواهد هر چه احساس
 
 عاشقانه در وجودم است را به تو ابراز کنم .... آن لحظه تمام رازهای
 
 عاشقانه در دلم فاش می شوند!
 
چه لحظه زیبایی است آنگاه که با آن چشمان زیبایت به من نگاه میکنی و لبخند
 
 عاشقانه ای میزنی و مرا در آغوش خودت می فشاری!
 
الهی من فدای آن چشمان زیبایت شوم ، فدای آن قلب مهربانی شوم که بدجور مرا
 
عاشق کرده است....
 
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم بیشتر از همیشه قدر مرا می دانستی !
 
قدر تو را می دانم ای تک ستاره آسمان زندگی و به وجود تو در قلبم افتخار میکنم!
 
چه لحظه زیباتری است آنگاه که تو به من میگویی که دوستت دارم عزیزم....
 
این حس عاشقانه من است ، آن لحظه آتش عشق من آنقدر
 
شعله ور می شود که مرا می سوزاند! دلم میخواهد بسوزم
 
اما تو باز بگو که دوستم داری ای بهترینم....
 
          
 
 
تنها به عشق تو زنده ام


 
به عشق تو زنده ام ، با یاد تو نفس می کشم و با خاطراتت جان میگیرم!
 
به امید رسیدن به تو منتظر می مانم ، یا به تو می رسم و یا
 
باید قید این زندگی را بزنم!
 
به عشق بودن تو هستم ، تو نباشی یک لحظه هم نمی توانم
 
در این دنیای بی محبت زنده بمانم عزیزم!
 
همه وجودم ، عطر نفسهایم ، هوای زنده بودنم تویی ای عشق من !
 
به عشق تو نفس می کشم و این لحظه های سرد را با گرمی
 
 عشق تو سپری میکنم!
 
آنقدر در کنار جاده زندگی منتظر می مانم تا تو بیایی و مرا با خود ببری!
 
از این انتظار هیچگاه خسته نخواهم شد چون من یک عاشقم!
 
عاشقی که سالهاست در پی تو بوده و تو را به سختی به دست آورده است!
 
اگر زنده ام به امید رسیدن به تو است ، نا امیدم نکن که این دل من بی طاقت است!
 
هر جا باشی ، دوستم داشته باشی یا نداشته باشی ، مرا بخواهی یا نخواهی ،
 
دوستت دارم !
 
 بدان و باور داشته باش که من تو را دوست دارم بیشتر از آنچه که دلت باور دارد!
 
به هوای اینکه تو هستی به عشق بودنت چشمانم می بارند ، فرداها را در کنار تو زیبا
 
می بینم و خوشبختی من در گرو بودن تو در کنارم است عزیزم!
 
تو با بودنت در کنارم با محبت و عشقت مرا خوشبخت کن ، تا من نیز جانم را برای
 
خوشبختی ات فدایت کنم!
 
به هوای بودن تو این زندگی سخت را تحمل میکنم ، تو نباشی من میمیرم!
 
نیاز این قلب شکسته من تویی و وجود پر مهر تو ، پس بیا به این قلبی که دیوانه وار
 
عاشق تو است  محبت و عشق برسان و کاری نکن که این قلب بی طاقتم مثل کویر
 
خشک و بی جان شود!
 
کاری نکن که قید این دنیا را بزنم ، تو که خودت می دانی زندگی بدون تو را نمیخواهم
 
پس چرا خنجر در این قلب عاشقم فرو میکنی؟
 
زندگی بدون تو را نمیخواهم ، عاشقی جز تو بر من حرام است ، تو قید مرا
 
 بزن تا من نیز قید این دنیا را بزنم!
 
در این جاده زندگی تنها یک راه را می بینم و آن نیز به تو رسیدن است ، غیر از آن
 
مطمئن باش که بی راهه می روم  بی راهه ای که همان دره نابودی است!
   

 
عزیزم بدون تو هرگز! هرگز راهی برای زنده ماندن نیست!
 
با اینکه حقیقت تلخی است ، اما چاره ای جز باور آن نیست!

باور کردنش سخت است ، اما امتحان آن مجانی است....


 




محمد ::: شنبه 86/2/29::: ساعت 3:36 عصر

<      1   2   3   4   5      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 12


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :7649
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<